سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
زازران
سلام ،
آنتونی یا تونی رابینز  نویسنده و سخنران آمریکایی است. وی 29 فوریه 1960در شمال هالیوود در کالیفرنیا به دنیا آمد.
شهرت عمده او در ایران به خاطر سلسله کتاب‌هایش در مورد موفقیت می‌باشد، مانند:
    * قدرت بی پایان یا توانایی نا محدود .
    * به سوی کامیابی .(ویکی پدیا)
امیدوارم به دردتون بخوره ولی بهتره تا آخرش رو بخونید:

1) به مردم بیش از آنچه انتظار دارند بدهید و این کار را با شادمانی انجام دهید .

2)با مرد یا زنی ازدواج کنید که عاشق صحبت کردن با او هستید. برای اینکه وقتی پیرتر می شوید ، مهارتهای مکالمه ای مثل دیگر مهارتها خیلی مهم میشوند .

3)همه ی آنچه را که می شنوید باور نکنید، همه ی آنچه را که دارید خرج نکنید و  همانقدر که می خواهید نخوابید .

4) وقتی می گویید "دوستت دارم" منظورتان همین باشد .

5)وقتی می گویید "متاسفم" به چشمان شخص مقابل نگاه کنید .

6)قبل از اینکه ازدواج کنید حداقل شش ماه نامزد باشید .

7)به عشق در اولین نگاه باور داشته باشید .

8)هیچوقت به رؤیاهای کسی نخندید . مردمی که رؤیا ندارند هیچ چیز ندارند .

9) عمیقاً و بااحساس عشق بورزید . ممکن است آسیب ببینید ولی این تنها راهی است که به طور کامل زندگی می کنید .

10)در اختلافات منصفانه بجنگید و از کسی هم نام نبرید .

11)مردم را از طریق خویشاوندانشان داوری نکنید .

12)آرام صحبت کنید ولی سریع فکر کنید .

13)وقتی کسی از شما سوالی می پرسد که نمی خواهید پاسخ دهید ، لبخندی بزنید و بگویید "چرا می خواهی این را بدانی؟"

14)به خاطر داشته باشید که عشق بزرگ و موفقیتهای بزرگ مستلزم ریسک های بزرگ هستند .

15)وقتی کسی عطسه می کند به او بگویید "عافیت باشد "

16)وقتی چیزی را از دست می دهید ، درس گرفتن از آن را از دست ندهید .

17)این سه نکته را به یاد داشته باشید : احترام به خود ، احترام به دیگران و مسئولیت همه کارهایتان را پذیرفتن

18)اجازه ندهید یک اختلاف کوچک به دوستی بزرگتان صدمه بزند .

19)وقتی متوجه می شوید که که اشتباهی مرتکب شده اید ، فوراً برای اصلاح آن اقدام کنید .

20)وقتی تلفن را بر می دارید لبخند بزنید ، کسی که تلفن کرده آن را درصدای شما می شنود .

21)زمانی را برای تنها بودن اختصاص دهید .


یک دوست واقعی کسی است که دست شما را بگیرد و قلب شما را لمس کند


نوشته شده در تاریخ یکشنبه 89/1/8 توسط دهاتی
سلام به همه ی دوستان و همه ی همشهریان گرام
داشتم توی دنیای تارنمای جهان گستر(اینو فرهنگستان ادب فارسی به جای وب قراردادن) سیر میکردم که یه شعری نظرم رو جلب کرد.
جدا از اینکه زیاد از خوندنش خوشحال نشدم ،اما گفتم شما هم بخونید تا ازش بی بهره نباشید.
و قبل از خوندنش پیشاپیش عید نوروز رو به همه ی شما تبریک عرض میکنم و امیدوارم سالی سراسر خوشی در کنار خانواده هاتون داشته باشید.
شعر اول از سروده های خانم ناهید نوری هستش که آقای نادر جدیدی یه پاسخ دندان شکن! بهش داده (وای به حالش اگه دستم بهش برسه!)
************************************************************
http://images54.fotki.com/v564/photos/5/1572705/8189714/11-vi.jpg
 به نام خدایی که زن آفرید حکیمانه امثال ِ من آفرید
خدایی که اول تو را از لجن و بعداً مرا از لجن آفرید !
برای من انواع گیسو و موی برای تو قدری چمن آفرید !
مرا شکل طاووس کرد و تورا شبیه بز و کرگدن آفرید !
به نام خدایی که اعجاز کرد مرا مثل آهو ختن آفرید
تورا روز اول به همراه من رها در بهشت عدن آفرید
ولی بعداً آمد و از روی لطف مرا بی کس و بی وطن آفرید
خدایی که زیر سبیل شما بلندگو به جای دهن آفرید !
وزیر و وکیل و رئیس ­ ات نمود مرا خانه ­ داری خفن آفرید
برای تو یک عالمه کِیْسِ خوب شراره ، پری ، نسترن آفرید
برای من اما فقط یک نفر براد پیت من را حَسَنْ آفرید !
برایم لباس عروسی کشید و عمری مرا در کفن آفرید
به نام خدایی که سهم تو را مساوی تر از سهم من آفرید

و پاسخ ناجوانمردانه ی! نادر جدیدی
http://daneshnameh.roshd.ir/mavara/img/daneshnameh_up/c/ce/dscrtMath.jpg
به‌نام خداوند مرد آفرین /  که بر حسن صنعش هزار آفرین
خدایی که از گِل مرا خلق کرد  / چنین عاقل و بالغ و نازنین
خدایی که مردی چو من آفرید  / و شد نام وی احسن‌الخالقین
پس از آفرینش به من هدیه داد / مکانی درون بهشت برین
خدایی که از بس مرا خوب ساخت / ندارم نیازی به لاک، همچنین
رژ و ریمل و خط چشم و کرم / تو زیبایی‌ام را طبیعی ببین
دماغ و فک و گونه‌ام کار اوست / نه کار پزشک و پروتز، همین !
نداده مرا عشوه و مکر و ناز / نداده دم مشک من اشک و فین!
مرا ساده و بی‌ریا آفرید / جدا از حسادت و بی‌خشم و کین
زنی از همین سادگی سود برد / به من گفت از آن سیب قرمز بچین
من ساده چیدم از آن تک‌درخت / و دادم به او سیب چون انگبین
چو وارد نبودم به دوز و کلک / من افتادم از آسمان بر زمین
و البته در این مرا پند بود / که ای مرد پاکیزه و مه‌جبین
تو حرف زنان را از آن گوش گیر / و بیرون بده حرفشان را از این
که زن از همان بدو پیدایش‌ات / نشسته مداوم تو را در کمین !
************************************************************************
در سایه سار لطف لایزال الهی پیروز باشید و مستدام....


نوشته شده در تاریخ دوشنبه 88/12/24 توسط دهاتی


عمر عقاب از همه پرندگان نوع خود درازتر
است
عقاب می تواند تا 70 سال زندگی کند.
ولی برای اینکه به این سن برسد باید
تصمیم دشواری بگیرد.
زمانی که عقاب به 40 سالگی می رسد:
چنگال های بلند و
انعطاف پذیرش دیگر نمی توانند طعمه را گرفته را نگاه دارند.
نوک بلندو تیزش
خمیده و کند می شود
شهبال های کهن سالش بر اثر کلفت شدن پرها به سینه اش می
چسببند و پرواز برای عقابل دشوار می گردد.
در این هنگام عقاب تنها دو گزینه در
پیش روی دارد.
ادامه مطلب...

نوشته شده در تاریخ یکشنبه 88/12/9 توسط دهاتی



فرشته ی زمینی
همسرم با صدای بلند گفت، تا کی می خوای سرتو توی اون روزنامه فرو کنی؟ می شه بیای و به دختر جونت بگی غذاشو بخوره؟
 روزنامه رو به کناری انداختم و به سوی آن ها رفت. تنها دخترم آوا به نظر وحشت زده می آمد. اشک در چشم هایش حلقه زده بود. ظرفی پر از شیربرنج در مقابلش قرار داشت. آوا دختری زیبا و برای سن خود بسیار باهوش بود.
گلویم رو صاف کردم و ظرف را برداشتم و گفتم، چرا چند تا قاشق گنده نمی خوری؟

فقط به خاطر بابا عزیزم. آوا کمی نرمش نشان داد و با پشت دست اشک هایش را پاک کرد و گفت : "باشه بابا، می خورم، نه فقط چند قاشق، همه شو می خوردم. ولی شما باید... آوا مکث کرد، بابا، اگر من تمام این شیر برنج رو بخورم، هرچی خواستم بهم می دی؟ "

دست کوچک دخترم رو که به طرف من دراز شده بود گرفتم و گفتم، قول می دم. بعد باهاش دست دادم و تعهد کردم.

ناگهان مضطرب شدم. گفتم، آوا، عزیزم، نباید برای خریدن کامپیوتر یا یک چیز گران قیمت اصرار کنی. بابا از این جور پول ها نداره. باشه؟
گفت:" نه بابا. من هیچ چیز گران قیمتی نمی خوام."
و با حالتی دردناک تمام شیربرنج رو فرو داد.

در سکوت از دست همسرم و مادرم که بچه رو وادار به خوردن چیزی که دوست نداشت کرده بودن عصبانی بودم.

وقتی غذا تمام شد آوا نزد من آمد. انتظار در چشمانش موج می زد. همه ما به او توجه کرده بودیم. آوا گفت، من می خوام سرمو تیغ بندازم. همین یکشنبه. تقاضای او همین بود. 
همسرم جیغ زد و گفت، وحشتناکه. "یک دختر بچه سرشو تیغ بندازه؟ غیرممکنه. نه در خانواده ما. و مادرم با صدای گوش خراشش گفت، فرهنگ ما با این برنامه های تلویزیونی داره کاملا نابود..."
گفتم، آوا، عزیزم، چرا یک چیز دیگه نمی خوای؟ ما از دیدن سر تیغ خورده تو غمگین می شیم.

خواهش می کنم، عزیزم، چرا سعی نمی کنی
احساس ما رو بفهمی؟

سعی کردم از او خواهش کنم. آوا گفت:"بابا، دیدی که خوردن اون شیربرنج چه قدر برای من سخت بود."

آوا اشک می ریخت. و شما به من قول دادی تا هرچی می خوام بهم بدی. حالا می خوای بزنی زیر قولت.

حالا نوبت من بود تا خودم رو نشون بدم. گفتم، مرده و قولش.
مادر و همسرم با هم فریاد زدن که، مگر دیوانه شدی؟

نه. اگر به قولی که می دیم عمل نکنیم اون هیچوقت یاد نمی گیره به حرف خودش احترام بذاره.

آوا، آرزوی تو برآورده می شه.
 آوا با سر تراشیده شده، صورتی گرد و چشم های درشت زیبائی پیدا کرده بود.

صبح روز دوشنبه آوا رو به مدرسه بردم. دیدن دختر من با موی تراشیده در میون بقیه شاگردها تماشائی بود. آوا به سوی من برگشت و برایم دست تکان داد. من هم دست
ی تکان دادم و لبخند زدم.

در همین لحظه پسری از یک اتومبیل بیرون آمد و با صدای بلند آوا را صدا کرد و گفت، آوا، صبر کن تا من بیام.
چیزی که باعث حیرت من شد دیدن سر بدون موی آن پسر بود. با خودم فکر کردم، پس موضوع اینه.
 خانمی که از آن اتومبیل بیرون آمده بود بدون آن که خودش رو معرفی کنه گفت، دختر شما، آوا، واقعا فوق العاده ست. و در ادامه گفت، پسری که داره با دختر
شما می ره پسر منه.

اون سرطان خون داره. زن مکث کرد تا صدای هق هق خودش رو خفه کنه. در تمام ماه گذشته پسرم نتونست به مدرسه بیاد. بر اثر عوارض جانبی شیمی درمانی تمام موهاشو از دست داده. نمی خواست به مدرسه برگرده. آخه می ترسید هم کلاسی هاش بدون این که قصدی داشته باشن مسخره ش کنن. آوا هفته پیش اون رو دید و بهش قول داد که ترتیب مسئله اذیت کردن بچه ها رو بده. اما، حتی فکرشو هم نمی کردم که اون موهای زیباشو فدای پسر من کنه. آقا، شما و همسرتون از بنده های محبوب خداوند هستین که دختری با چنین روح بزرگی دارین.

سر جام خشک شده بودم. و... شروع کردم به گریستن. فرشته کوچولوی من، تو به من درس دادی که فهمیدم عشق واقعی یعنی چی.
خوشبخت ترین مردم در روی این کره خاکی کسانی نیستند که آن جور که می خوان زندگی می کنن. آن ها کسانی هستن که خواسته های خودشون رو به خاطر کسانی که دوستشون دارن تغییر میدن.

برای همه ی مریضا دعا کنید...



نوشته شده در تاریخ دوشنبه 88/12/3 توسط دهاتی

عمر عقاب از همه پرندگان نوع خود درازتر
است
عقاب می تواند تا 70 سال زندگی کند.
ولی برای اینکه به این سن برسد باید
تصمیم دشواری بگیرد.
زمانی که عقاب به 40 سالگی می رسد:
چنگال های بلند و
انعطاف پذیرش دیگر نمی توانند طعمه را گرفته را نگاه دارند.
نوک بلندو تیزش
خمیده و کند می شود
شهبال های کهن سالش بر اثر کلفت شدن پرها به سینه اش می
چسببند و پرواز برای عقابل دشوار می گردد.
در این هنگام عقاب تنها دو گزینه در
پیش روی دارد.
یاباید بمیرد و یا آن که فراینددردناکی را که 150 روز به درازا می
کشد پذیرا گردد.
برای گذرانیدن این فرایند عقاب باید به نوک کوهی که در آنجا
آشیانه دارد پرواز کند.
در آنجا عقاب نوکش را آن قدر به سنگ می کوبد تا نوکش از
جای کنده شود.
پس از کنده شدن نوکش ? عقاب باید صبر کند تا نوک تازه ای در جای
نوک کهنه رشد کند ? سپس باید چنگال 4 پیش را از جای برکند.
زمانی که به جای
چنگال های کنده شده ? چنگال های تازه ای در آیند ? آن وقت عقاب شروع به کندن همه
پرهای قدیمی اش می کند.
سرانجام ? پس از 5 ماه عقاب پروازی را که تولد دوباره
نام دارد آغاز کرده ...
و 30 سال دیگر زندگی می کند.




چرا این
دگرگونی ضروری است؟؟؟

بیشتر وقت ها برای بقا ? ما باید فرایند دگرگونی را
آغاز کنیم.

گاهی وقت ها باید از خاطرات قدیمی ? عادتهای کهنه و سنتهای گذشته
رها شویم.

تنها زمانی که از سنگینی بارهای گذشته آزاد شویم می توانیم ازفرصت
های زمان حال بهره مند گردیم.


نوشته شده در تاریخ جمعه 88/11/30 توسط دهاتی
   1   2   3   4   5      >